چونکه بنده ی شش ماه دوم سال ام

چند ساعت نشستم چشم به راه تا نور قشنگم بتابه و اولین نارنگی نورسیده ی پاییز رو در جوارش آنباکسینگ کنم.چونکه همه چی در این مختصات برام رنگ و بوی دیگه ای داره.خیلی ترش بود ولی توی رودرواسی قورتش دادم. ・ᴗ・

من در پناه پنجره ام با آفتاب رابطه دارم

من و پنجره ام، شما همه. :)

آخ که من می میرم برای این نور وقتی روی این فرش می تابه.من جون می گیرم. من زنده می شم باهاش.من شیفته ی شهریورم چون همیشه این موقع ها نور می چرخه سمت پنجره ام و نوید اومدن پاییز رو می ده.نوید خنک شدن هوا رو.نوید اینکه یک چیزهایی تموم شده و یه چیزهای دیگه ای داره شروع می شه. شکر خدای محترم که یه تابستون دیگه رو هم دیدم.

تماشا

کل هفته رو به عشق این می گذرونم که بیام گوشه ی اتاق محبوبم روی فرش قرمز دلخواهم لم بدم،توی استکان نعلبکی عزیزم چای بنوشم و نوری که سخاوتمندانه از پنجره ی موردعلاقه ام بهم می تابه رو ببلعم.همین سپر من برای کل هفته ی پیش روست.